شعری از فریبا شش بلوکی از کتاب غریبانه
بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بیخودی"حرص"زدیم سهممان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم
وقسمها خوردیم،مابه هم بد کردیم
مابه هم بد گفتیم،ماحقیقتها را زیر پا له کردیم
وچقدر "حظ"بردیم که زرنگی کردیم
از"شما"می پرسم،ما که را گول زدیم؟
شعر زیبا
پیش از اینها فكر می كردم خدا
خانه ای دارد كنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا